Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


(((( غم نامه آرام ..............

كی به پایان برسد درد خدا می‌داند

ماه ساكن شود و سرد خدا می‌داند

در سكوت شب هر كوچه این شهر خراب

گم شود ناله شبگرد خدا می‌داند

مردم شهر همه منتظر یك مردند

چه زمانی رسد آن مرد خدا می‌داند

برگها طعمه بی غیرتی پاییزند

راز این مرثیه زرد خدا می‌داند

خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست

شاید این است ره آورد خدا می‌داند

+نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:9توسط دختری بنام آرام | |

 

بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد

 

                                                   سارا به سين سفره مان ايمان ندارد

 

بعد از همان تصميم کبری ابرها هم

 

                                                      يا سيل می بارد و يا باران ندارد

 

بابا انارو سيب و نان را می نويسد

 

                                                      حتی برای خواندنش دندان ندارد

 

انگار بابا همکلاس اولی هاست

 

                                                     هی می نويسد اين ندارد آن ندارد

 

بنويس کی آن مرد در باران ميايد

 

                                                        اين انتظار خيسمان پايان ندارد

 

ايمان برادر گوش کن نقطه سر خط

 

                                                    بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد

+نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:33توسط دختری بنام آرام | |

از هیچ کار بچگیم پشیمون نیستم ،

جز اینکه آرزو داشتم بزرگ شم ...

 

 

 


+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:42توسط دختری بنام آرام | |

باران که می گیرد

از تن گل ها

بوی پیرهنت می آید

و رنگین کمان

همه را از آنِ خود می داند...

 
 
 
 

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:37توسط دختری بنام آرام | |

من چرک نویس احساسات تو نیستم

دوستت دارم هایت را جای دیگری تمرین کن...


 
 
 
 
 

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:29توسط دختری بنام آرام | |

بی صبرانه در انتظارم تا،

زمان سالخوردگی ام فرا برسد!

شاید عشق پیری چیز دیگری باشد..
.


 
 
 
 

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:26توسط دختری بنام آرام | |

کودکی در مدرسه رفت به نزد استاد
که بپرسد زچه انشاء به او بیست نداد
پسرک بود بسی عاقل و باهوش زرنگ
هیچ عذری نپذیرفت بهر حیله ورنگ
گشت استاد ملول ازپس ابرام صغیر
گفت این شرط ادا کن و زمن بیست بگیر
خواست استاد رها گردد از ان کودک خرد
لاجرم کرد طلبی کو بنظر شرطش برد
گفت خواهم که بیاری ز برایم زبهشت
ذره ای خاک ایا کودک نیکو بسرشت
روز دیگر همه حاضر سر درس استاد
کیسه خاک همان طفل روی میز نهاد
چشم استاد چو بر کیسه فتاد او خندید
که چگونه زبهشت کیسه خاک اوردید
گفت کودک چو قدم مادر من زد بحیاط
خاک پایش همه چیدم بسی با احتیاط
خود نگفتی مگر هست بهشت توی جهان
پس بگفتی که باشد زیر پای مادران
این ذکاوت چو استاد از ان کودک دید
بیست را داد و سر ان پسرک را بوسید


+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:24توسط دختری بنام آرام | |



از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم

خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد،

ترک تسبیح و دعا خواهم کرد

وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد،

تا نگویندکه مستان ز خدا بی خبرند.

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:9توسط دختری بنام آرام | |

آنقدر بنوشی می،تا جان تو مست گردد                   آن کو تو شوی آزاد،از هرچه تو آزادی

آن موقع ببینی تو سیمای ملایک را                          بازم طلبی می را از ساقی روحانی

این باده که مینوشی عشق تو به رحمان است          نتوان به جهان دیدن این مسکر عرفانی

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:3توسط دختری بنام آرام | |

 

 

 

من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی

 

یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی

 

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

 

تا نگویند رقیبان که تو منظور منی

 

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:1توسط دختری بنام آرام | |

یاد سهراب بخیر

او که کاشانی بود

پیشه اش نقاشی،قبله اش یک گل سرخ

جانمازش چشمه،مهرش نور

و هم او بود که می خواست بسازد قایق

قایقی از گلبرگ،شایدم از پر قو

تا شود دور از این خاک غریب،که در آن هیچ کسی فکر کس دیگر نیست...

همگان می پرسند،از تو و قایق تو

و سوال همه این بوده و هست

که مسیرت به کجاست،به کدامین دیار و چرا عزم سفر می داری

قایقت جا دارد که تنی چند از این مردم را،باخودت با قایق،به دیار دگری،پشت دریا ببری...

نفیر

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:57توسط دختری بنام آرام | |

اگر پیرم اگر برنا

اگر برنای دل پیرم

به راه خیل جان بر کف

که میمیرند، میمیرم

اگر سر خورده از خویشم

من مغرور دشمن شاد

برای فتح شهر خون

تو را کم دارم ای فریاد

+نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:26توسط دختری بنام آرام | |

دلم تنگ است دلم تنگ است ، دلم اندازه حجم قفس تنگ است ، سکوت از کوچه لبریز است ، دلم تنگ است دلم تنگ است ، دلم اندازه حجم قفس تنگ است ، سکوت از کوچه لبریز است ، صدایم خیس و بارانی است ، نمیدانم چرا در قلب من...پاییز طولانی است!!!صدایم خیس و بارانی است ، نمیدانم چرا در قلب من...پاییز طولانی است!!!

+نوشته شده در دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:,ساعت20:47توسط دختری بنام آرام | |





بی حسین بن علی احساس پیری می کنم


نی که پیری بلکه احساس حقیری می کنم


گفت سائل از چه رو محکم به سینه می زنی؟


گفتم از آینه ی دل گردگیری می کنم


عزاداریتان قبول، التماس دعا

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت16:43توسط دختری بنام آرام | |

+نوشته شده در جمعه 4 آذر 1390برچسب:,ساعت16:50توسط دختری بنام آرام | |

کفشهایم را در میاورم و اهسته پشت سرت قدم میگذارم تا یک لحظه از

 

تو دور

 

نباشم و تو نفهمی من همیشه پشت سرت هستم

 

صدای کفشهایم من را فاش میکرد به همین خاطر با پای برهنه همیشه

 

در

 

کنارتم .دوستت دارم گلم

 

 

+نوشته شده در جمعه 4 آذر 1390برچسب:,ساعت16:34توسط دختری بنام آرام | |

 

 

تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست میدارم

 

تو را به جای تمام روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم

 

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

                                      

+نوشته شده در جمعه 4 آذر 1390برچسب:,ساعت16:29توسط دختری بنام آرام | |

وقتی دلت خسته شد...

دیگر خنده معنایی ندارد!

فقط می خندی تا دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را نبینند!!!

وقتی دلت خسته شد...

دیگر حتی اشکهای شبانه هم آرامت نمی کند!

فقط گریه می کنی چون فقط به گریه کردن عادت کرده ای!!!

وقتی دلت خسته شد...

دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند!

بجز دل بریدن و رفتن!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت8:45توسط دختری بنام آرام | |

ماهی ها چقدر اشتباه میکنند.

قلاب علامت کدامین سئوال است که بدان پاسخ می دهند؟

وامـــا آزمون زندگی ما آدمها پر است

از قلاب هایی که وقتی اسیر طعمه اش می شویم،

میفهمیم ماهیها چقدر  بی تقصیراند

+نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت19:56توسط دختری بنام آرام | |

چگونه در این چشم های زیبا

جا داده ای

این همه دروغ را؟!

+نوشته شده در یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,ساعت18:6توسط دختری بنام آرام | |

خدایا کفر نمی‌گویم، پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟! مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی. خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌ ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

                                     


+نوشته شده در یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,ساعت9:3توسط دختری بنام آرام | |

انسان با 3 بوسه تكميل ميشود:

1)بوسه ي مادر كه با آن پا به عرصه خاكي ميگذارد

2) بوسه ي عشق كه با آن يك عمر زندگي ميكند

3)بوسه خاك كه با ان پا به عرصه ابديت ميگذارد.

+نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت11:13توسط دختری بنام آرام | |


بیاموز که رنجش خود را بی درنگ و در لحظه ای که شکل می گیرد

، ابراز کنی.

هرگز اجازه نده رنجشت طولانی گردد

زیرا این راهی است برای مُردن عشق!

+نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت10:42توسط دختری بنام آرام | |

وقتی زیادی به کسی بگی دوست دارم ….

خیال میکنه احساستو به
حراج گذاشتی….

تو حراجی هم چیز خوبی
گیر آدم نمیاد…

          پس یه کم جلو اون زبونتو بگیر.. 

+نوشته شده در دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت9:27توسط دختری بنام آرام | |

 

اي پسر فاطمه، نور هدي

سبزترين باغ بهار خدا

با تو دل از غصه رها مي شود

پاکتر از آينه ها مي شود

اي گل گلزار خدا، يا رضا

آينه ي قبله نما يا رضا

ميلاد هشتمين امام، هفتمين قبله و دهمين کشتي نجات
 

آقا امام رضا (ع) بر شما مبارکباد

+نوشته شده در شنبه 16 مهر 1390برچسب:,ساعت11:22توسط دختری بنام آرام | |

           

به سراغ من اگر مي آيي، تند و آهسته چه فرقي دارد؟

تو همان طور که دلت خواست بيا

مثل سهراب دگر

جنس تنهايي من چيني نيست که ترک بر دارد،

جنس آهن شده است چيني نازک تنهايي من

تو فقط زود بيا!


+نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:,ساعت18:7توسط دختری بنام آرام | |


آنان كه با افكاري پاك و فطرتي زيبا

 

       در قلب ديگران جاي دارند را

 

             هرگز هراسي از فراموشي نيست

 

                                                  چرا كه جاودانند....

 

                                                 

                                                          " كورش كبير"

+نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:,ساعت9:22توسط دختری بنام آرام | |

 

 

کارگر خسته ای سکه ای از جلیقهء کهنه اش درآورد ،

تا به صندوق صدقات بیاندازد .....

ناگهان جمله ای روی صندوق دید .....

تردید تمام وجودش را در بر گرفت ، همهء عمرش به

سختی و در به دری طی شده بود .....

در یک لحظه تمام زندگی اش مانند پردهء سینما

جلوی چشمانش قرار گرفت و به نمایش درآمد .....

دستانش را عقب کشید و منصرف شد .....

روی صندوق نوشته بود :

" صدقه عمر را زیاد می کند .....!!!!! "

+نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت20:6توسط دختری بنام آرام | |

از گل چهره سوخته طراوتي طلب نكن

براي رفع تشنگي تكيه به تشنه لب نكن

فرشته ي نجات من دير به ما رسيده اي

كهنه شدست زخم ما كوشش بي ثمر نكن

 

+نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت18:17توسط دختری بنام آرام | |

دخترك هميشه ميگفت : من براي نجابت , وفا و زيباييت عاشق تو شدم,

پسرك روز تولدش سه حيوان به او هديه داد...
اسب , سگ و يك پرنده ي زيبا
تا دخترك خواست دليل اين كار را بپرسد
پسرك رفته بود براي هميشه. .
.

+نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت18:14توسط دختری بنام آرام | |

 


سلام تنها امید زنده موندنم..سلام یا امام رضا..


چشمانم در آرزوی دیدار گنبد طلائیت و گوشهایم در حسرت صدای

دلنشین نقاره ات ..به انتظار دعوت تو مهربانترینند

 

        

                                                                                                            ((آرام))

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:,ساعت9:48توسط دختری بنام آرام | |

آرزويم اين است نتراود اشك در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد...

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز....

و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي....

عاشق آنكه تو را مي خواهد...

و به لبخند تو از خويش رها مي گردد...

و ترا دوست بدارد به همان اندازه كه دلت مي خواهد!

+نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:,ساعت10:12توسط دختری بنام آرام | |


به چشمی اعتماد کن به جای صورت زیبا به سیرت تو می نگرد

به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد

ودستی رابپذیر که باز شدن را بهتراز مشت کردن بلداست.

+نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:,ساعت10:8توسط دختری بنام آرام | |

 

درگذرگاه زمان

خیمه شب بازی دهر

باهمه تلخی وشیرینی خود می گذرد

عشقها می میرند

رنگها رنگ دگر میگیرند

وفقط خاطره هاست

که چه شیرین وچه تلخ

دست ناخورده به جا می ماند.

+نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت21:16توسط دختری بنام آرام | |



سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد

+نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت8:9توسط دختری بنام آرام | |

دیدم که چه آتش زده برشمع مزاری  

   می سوزد و آهسته کند گریه و زاری

هر قطره چو افتاده زشمع نگرانم

   یک خاطره را پیش رخ آورده زجانم

گفتم زچه می سوزی به تنهایی وزاری

   گفتا که زهرزنده به جا مانده مزاری

اینان که دراین خوابگه آرام گرفتند

  روزی همه از لعل جهان کام گرفتند

اکنون همه خاموش دراین کنج مزارند

  افسوس زهر دانه که بی برگ و بهارند

می گفت و فنا می شد و آهسته و آرام

  از پا به سرش سوخته از آتش آلام

درگوش من او لحظه آخر به وفا گفت  

  یاد آر که باید به چنین جاو مکان خفت

 

+نوشته شده در چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:,ساعت20:4توسط دختری بنام آرام | |








 

همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل

گنج من غم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل

+نوشته شده در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,ساعت13:14توسط دختری بنام آرام | |

 یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد

طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم

یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست

به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم

یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا

دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم

یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست


دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم

یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم

طلب سوختن بال و پر کس نکنیم

یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم

گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم

خودبسازیم به هردرد که ازدوست رسد

بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم

+نوشته شده در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,ساعت12:57توسط دختری بنام آرام | |

 

 

نیا باران....

 

 

زمین جای قشنگی نیست...

من از اهل زمینم

خوب میدانم که گل در عقد زنبور است

ولی پروانه را هم دوست میدارد

                                                                                                                        نیا باران.......

+نوشته شده در شنبه 26 شهريور 1390برچسب:,ساعت21:11توسط دختری بنام آرام | |

خيانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین ،
فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارمها ،
هرگز تبرئه ای نیست
آنکه را که را چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست و دلی را که پژمرد .

+نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت21:7توسط دختری بنام آرام | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد