كی به پایان برسد درد خدا میداند ماه ساكن شود و سرد خدا میداند در سكوت شب هر كوچه این شهر خراب گم شود ناله شبگرد خدا میداند مردم شهر همه منتظر یك مردند چه زمانی رسد آن مرد خدا میداند برگها طعمه بی غیرتی پاییزند راز این مرثیه زرد خدا میداند خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست شاید این است ره آورد خدا میداند
بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سين سفره مان ايمان ندارد بعد از همان تصميم کبری ابرها هم يا سيل می بارد و يا باران ندارد بابا انارو سيب و نان را می نويسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نويسد اين ندارد آن ندارد بنويس کی آن مرد در باران ميايد اين انتظار خيسمان پايان ندارد ايمان برادر گوش کن نقطه سر خط بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد
از هیچ کار بچگیم پشیمون نیستم ،
من چرک نویس احساسات تو نیستم
کودکی در مدرسه رفت به نزد استاد
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد، ترک تسبیح و دعا خواهم کرد وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد، تا نگویندکه مستان ز خدا بی خبرند.
آنقدر بنوشی می،تا جان تو مست گردد آن کو تو شوی آزاد،از هرچه تو آزادی آن موقع ببینی تو سیمای ملایک را بازم طلبی می را از ساقی روحانی این باده که مینوشی عشق تو به رحمان است نتوان به جهان دیدن این مسکر عرفانی
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا نگویند رقیبان که تو منظور منی
یاد سهراب بخیر او که کاشانی بود پیشه اش نقاشی،قبله اش یک گل سرخ جانمازش چشمه،مهرش نور و هم او بود که می خواست بسازد قایق قایقی از گلبرگ،شایدم از پر قو تا شود دور از این خاک غریب،که در آن هیچ کسی فکر کس دیگر نیست... همگان می پرسند،از تو و قایق تو و سوال همه این بوده و هست که مسیرت به کجاست،به کدامین دیار و چرا عزم سفر می داری قایقت جا دارد که تنی چند از این مردم را،باخودت با قایق،به دیار دگری،پشت دریا ببری... نفیر
اگر پیرم اگر برنا
دلم تنگ است دلم تنگ است ، دلم اندازه حجم قفس تنگ است ، سکوت از کوچه لبریز است ، دلم تنگ است دلم تنگ است ، دلم اندازه حجم قفس تنگ است ، سکوت از کوچه لبریز است ، صدایم خیس و بارانی است ، نمیدانم چرا در قلب من...پاییز طولانی است!!!صدایم خیس و بارانی است ، نمیدانم چرا در قلب من...پاییز طولانی است!!!
نی که پیری بلکه احساس حقیری می کنم گفتم از آینه ی دل گردگیری می کنم
کفشهایم را در میاورم و اهسته پشت سرت قدم میگذارم تا یک لحظه از تو دور نباشم و تو نفهمی من همیشه پشت سرت هستم صدای کفشهایم من را فاش میکرد به همین خاطر با پای برهنه همیشه در کنارتم .دوستت دارم گلم
تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست میدارم تو را به جای تمام روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
وقتی دلت خسته شد... دیگر خنده معنایی ندارد! فقط می خندی تا دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را نبینند!!! وقتی دلت خسته شد... دیگر حتی اشکهای شبانه هم آرامت نمی کند! فقط گریه می کنی چون فقط به گریه کردن عادت کرده ای!!! وقتی دلت خسته شد... دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند! بجز دل بریدن و رفتن!!!!
ماهی ها چقدر اشتباه میکنند. قلاب علامت کدامین سئوال است که بدان پاسخ می دهند؟ وامـــا آزمون زندگی ما آدمها پر است از قلاب هایی که وقتی اسیر طعمه اش می شویم، میفهمیم ماهیها چقدر بی تقصیراند
چگونه در این چشم های زیبا
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم،
انسان با 3 بوسه تكميل ميشود: 1)بوسه ي مادر كه با آن پا به عرصه خاكي ميگذارد 2) بوسه ي عشق كه با آن يك عمر زندگي ميكند 3)بوسه خاك كه با ان پا به عرصه ابديت ميگذارد.
، ابراز کنی. هرگز اجازه نده رنجشت طولانی گردد زیرا این راهی است برای مُردن عشق!
وقتی زیادی به کسی بگی دوست دارم ….
پس یه کم جلو اون زبونتو بگیر..
اي پسر فاطمه، نور هدي سبزترين باغ بهار خدا با تو دل از غصه رها مي شود پاکتر از آينه ها مي شود اي گل گلزار خدا، يا رضا آينه ي قبله نما يا رضا آقا امام رضا (ع) بر شما مبارکباد
به سراغ من اگر مي آيي، تند و آهسته چه فرقي دارد؟ تو همان طور که دلت خواست بيا مثل سهراب دگر جنس تنهايي من چيني نيست که ترک بر دارد، جنس آهن شده است چيني نازک تنهايي من تو فقط زود بيا!
آنان كه با افكاري پاك و فطرتي زيبا در قلب ديگران جاي دارند را هرگز هراسي از فراموشي نيست چرا كه جاودانند.... " كورش كبير"
کارگر خسته ای سکه ای از جلیقهء کهنه اش درآورد ، تا به صندوق صدقات بیاندازد ..... ناگهان جمله ای روی صندوق دید ..... تردید تمام وجودش را در بر گرفت ، همهء عمرش به سختی و در به دری طی شده بود ..... در یک لحظه تمام زندگی اش مانند پردهء سینما جلوی چشمانش قرار گرفت و به نمایش درآمد ..... دستانش را عقب کشید و منصرف شد ..... روی صندوق نوشته بود : " صدقه عمر را زیاد می کند .....!!!!! "
از گل چهره سوخته طراوتي طلب نكن
براي رفع تشنگي تكيه به تشنه لب نكن فرشته ي نجات من دير به ما رسيده اي كهنه شدست زخم ما كوشش بي ثمر نكن
دخترك هميشه ميگفت : من براي نجابت , وفا و زيباييت عاشق تو شدم, پسرك روز تولدش سه حيوان به او هديه داد...
چشمانم در آرزوی دیدار گنبد طلائیت و گوشهایم در حسرت صدای دلنشین نقاره ات ..به انتظار دعوت تو مهربانترینند ((آرام))
آرزويم اين است نتراود اشك در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد...
به چشمی اعتماد کن به جای صورت زیبا به سیرت تو می نگرد به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد ودستی رابپذیر که باز شدن را بهتراز مشت کردن بلداست.
درگذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر باهمه تلخی وشیرینی خود می گذرد عشقها می میرند رنگها رنگ دگر میگیرند وفقط خاطره هاست که چه شیرین وچه تلخ دست ناخورده به جا می ماند.
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من که بغض آشنای ابر گریه می خواهد بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
می سوزد و آهسته کند گریه و زاری هر قطره چو افتاده زشمع نگرانم یک خاطره را پیش رخ آورده زجانم گفتم زچه می سوزی به تنهایی وزاری گفتا که زهرزنده به جا مانده مزاری اینان که دراین خوابگه آرام گرفتند روزی همه از لعل جهان کام گرفتند اکنون همه خاموش دراین کنج مزارند افسوس زهر دانه که بی برگ و بهارند می گفت و فنا می شد و آهسته و آرام از پا به سرش سوخته از آتش آلام درگوش من او لحظه آخر به وفا گفت یاد آر که باید به چنین جاو مکان خفت
نیا باران.... زمین جای قشنگی نیست... من از اهل زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است ولی پروانه را هم دوست میدارد نیا باران....... |
About
به وبلاگ من خوش آمدید
اسفند 1390 بهمن 1390 آذر 1390 مهر 1390 شهريور 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 AuthorsLinks
دست نوشته های من
تبادل
لینک هوشمند
SpecificLinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی
کاربران آنلاین: بازدیدها :
خبرنامه وب سایت:
l |